lost memories
من کیمیام یه دختر 16 ساله و دوستای صمیمیم پگاه و سپید و پریساو راضیه ان
جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : kimiA

چند سال پیش چادر مامانمو سرم کردم و واسه خنده ... یهو مامانم تا منو دید جفت دستاشو رو به آسمون برد و از ته دل خدا رو شکر کرد و گفت خدا رو صد هزاررررر مرتبه شکر که دختر نشدی و گرنه هیچ امام و امام زاده ای هم نمیتونست تو رو شوهر بده با این دماغت !
*****************************************************************************

عمه جونم تازه گیا اومده تو فیس بوک ۳ تا بچه داره تاریخ تولدشا زده ۱۹۸۴،فک و فامیله داریم؟
**********************************************************************
*******

بابام میگه مربی اسپانیا چرا از مسی استفاده نمیکنه؟!؟! فک و فامیله داریم
*****************************************************************************

بابام یه مرغ مینا خریده، نـــره، بهش میگه مرغ سینا :|
*****************************************************************************

یکی از فامیلامون (دختر) یک سال مالزی بود، بعد دو سال رفت کانادا. تنهام زندگی میکنه. واسه تعطیلات برگشته ایران. خواست بره کیش با دوستش، باباش اجازه نداد! گفت نمیذارم تنها بری مسافرت!
*****************************************************************************

بابام دوآتیشه طرفداره آلمانه . منم اسپانیا . داداشم ایتالیا . این وسط مامانم میگه " منم طرفداره فرانسه هستم ! " میگم " از بازی کدوم بازیکنش خوشت میاد ؟! میگه " بازیکناشو خوب نمی شناسم ! اما ظرفو ظروفشو خوب می شناسم ! :|
*****************************************************************************

بابا و مامانم با هم قهر بودن، بردمشون سینما تا به این بهونه آشتی‌شون بدم. توی کافی شاپ سینما نشستیم همونجا آشتی کردن. حالا می‌گم پا شین بریم فیلم ببینیم. سر اینکه کدوم سالن بریم و چه فیلمی ببینیم با هم دعواشون شد، برگشتیم خونه :|
*******************************************************************
**********

سر شب لپتاپ رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده
5 دقیقه اول خونواده :o
5 دقیقه دوم خونواده :|
1 دقیقه بعد مامانم : لپتاپت سوخته ؟
من : نه
3 دقیقه بعد بابام : اینترنتت شارژش تموم شد ؟
من : نه
اندکی بعد بابام : چی شده حالت خوب نیست؟
من : نه چطور ؟
یذره بعد مامانم : تو چته ؟ چرا سرت تو لپتاپ نیست ؟
من : خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم
بابام : مطمئنی طوری نشده ؟
مامانم : خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه ؟
هیچی دیگه پا شدم اومدم لپتاپ رو روشن کردم:|
*****************************************************************************

فامیلمون زنگ زده میگه میخوام برنامه ورد و پاور پوینت رو نصب کنم ،
کدوم دکمه رو بزنم !
*****************************************************************************

بابام از مشهد زنگ زده میگه : پسرم تیرکمون کامپوزیت با تیر نظامی نمیخوای ؟
خیلی هم جدی .
ساعتم یک نصفه شبه
*******************************************************************
**********

مامانم به داداشم گفت برو خیارو گوجه و بادمجون بگیر.
داداشم رفت و اومد جای بادمجون پنیر گرفت.
مامانم گفت:چرا پنیر گرفتی؟
داداشم:قلم سوم یادم رفت،گفتم چون کنار خیار و گوجه همیشه پنیرمیخوریم شاید پنیر باشه.
حالا مامانم بدتر از داداشم:کاش حدأقل یاد سالاد میافتادی کاهو میگرفتی :|
*****************************************************************************

اومدم نون خشک اضافیاا رو ببرم بیرون بزارم .
.مامانم: نه این کار و نکنیااااا اینا لازممون میشه ! !
بابام : نه خانوم فعلا آذوقه داریم :!!
:× چه خبره الان ؟!!؟:|جنگه؟!
یعنی میخوام بگم تا این حد :|
*****************************************************************************

خاطرات عموی مادرم :
یه یاکریم توی بالکن خونمون تخم گذاشته بود یه بار که رفته بود غذا بخوره تخمشو برداشتم جاش تخم مرغ گذاشتم وقتی زن و شوهره برگشتن شوهره گیر داد به خانومش که تو به من خیانت کردی و چپ و راستش کرد و بعد ترکش کرد !
آره پسرم همیشه یادت باشه وقتی زن گرفتی خیانت نکنی چون ممکنه یه زندگی از هم بپاچه !
من :||||
*****************************************************************************

سره سفره نشستم دارم با اشتها غذام و کوفت میکنم!
مامانم: اه اه اه ! کمتر بخور خوب ا! شیکمت تا وسط سفره اومده! چاق شدی! از ریخت وقیافه افتادی ! داری میترکی!شیکمو! خیکی! خپل! چاقالو!
مامانم چنان فاز منفی داد از فرداش به مدت سه ماه با رنج ومشقت فراوان رژیم گرفتم،شام نخوردم، هزار نوع قرص خوردم،ورزش کردم دهنم صاف شد وزن کم کردم!
امشب سره سفره در حالی که دارم یه سالاد همراه با ماست کم چرب زهره مار میکنم مامانم یه زره نگام کرده میگه:
- ایمااااااااان! خوب یه لقمه غذا بخور نمیمیری که! نگاه کن ! چقد لاغر شدی! ضعیف شدی! صورتت استخونی شده! از ریخت و قیافه افتادی!
عین این معتادا لاغر مردنی شدنی! دقیقا مثل این عملیا! قرصی! امپولی! نی قلیون! نشکنی؟!!! اه اه اه اه!
من: :-| اخه خداآآآآآآآآآآ !!!!! مامانه داریم؟!!!!!

========================================================


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1045
بازدید دیروز : 79
بازدید هفته : 1045
بازدید ماه : 1740
بازدید کل : 155119
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 619
تعداد آنلاین : 1





برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

 دریافت همین آهنگ

جاوا اسكریپت

hi شکل موس -->
چت روم
code --> تماس با ما
داستان روزانه

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ